نزدیکِ چهاره، دخترعمم پیشمه و داره از زندگیش میگه، از اتفاقاتی که براش افتاده، از دخترا/پسرایی که عاشقش شدن، به چرت ترین روش ممکن عاشقش شدن و سعی کردن به دستش بیارن. ولی همشون رو پس زده. میگه عقدهای-وارانه رفتار میکنه. بازم خوشحالم که خودش میدونه. معماری میخونه. همینجور که داره ماکت میسازه حرف میزنه و حرف میزنه! منم جلوش نشستم، به حرفاش میخندم، بعضیاشونم تأیید میکنم و جواب میدم. هر دو-سه ساعت یه بارم میریم بیرون سیگار میکشیم. به طورِ متوسط از وقتی که شروع کردیم تاحالا هشت ساعت اینجا کار کردیم. تو هر استراحتی که میریم هم بهطور میانگین 3-2 نخ میکشیم.زندگی خوبیه، میتونست بدتر از اینا باشه.. نه؟, ...ادامه مطلب